...
در پس درهاي شيشه اي روياها،
در مرداب بي ته آيينه ها،
هر جا كه من گوشه اي از خودم را مرده بودم
يك نيلوفـــر روييده بود.
گويي او لحظه لحظه در تهي من مي ريخت
و من در صداي شكفتن او
لحظه لحظه خودم را مي مردم.
بام ايوان فرو مي ريزد
و ساقه نيلوفــــــــــر برگرد همه ستون ها مي پيچد.
كدامين باد بي پروا
دانه اين نيلوفــــر را به سرزمين خواب من آورد؟
نيلوفــــــــــر روييد،
ساقه اش از ته خواب شفافم سر كشيد.
من به رويا بودم،
سيلاب بيداري رسيد.
چشمانم را در ويرانه خوابم گشودم:
نيلوفــــــر به همه زندگي ام پيچيده بود.
در رگ هايش ، من بودم كه ميدويدم.
هستي اش در من ريشه داشت،
همه من بود.
كدامين باد بي پروا
دانه اين نيلوفــــــــــر را به سرزمين خواب من آورد؟
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.